ما یه بار دعوامون شد
یارو ، با موتور افتاد دنبالمون با دمپایی ابری
میزد شیشه ماشینو بشه
پ ن ۱: بخند لطفا
پ ن۲ :بابا ابجی نازی رو بوسید
و گفت دختر گل باباا
ژست حسودی گرفتم و گفتم
عه پس من چی نازی فقط دخترگلتهه
مامان گفت بی نام تو بزرگ شدی
هنوز انتظار داری بابات مث
بچه گی هات ببوسه تورو حسود خانمم
بعد ک اومدم تو اتاق مامان ب بابا گفت
باید ب هردوشون ب یک اندازه محبت کنیم
من حسودیم نشد اصلا
الان دارم با خودم فک میکنم
چرا پدر و مادر ها فک میکنن،بچه ها ک
بزرگ شدن دیگ نیازی ب محبت های
بچه گونه ندارن درحالی ک برعکس
من ک دخترم تو این سن باید بیشتر محبت
کنن بهم بچه گی هام ک یادم نیست
،اصلا یادم نیست محبت های بچه گیم
درحالی ک میدونم وقتی ب دنیا اومدم
چقد همه شون دوستم داشتن و با اومدن
من خوشبختی شون کامل شد
عزیزدل همه اقوام بودم
پ ن ۳: لبــــخــنــــ:)ــد فراموش نشه :))))))
درباره این سایت